ensanshenasi
انسانشناسى
بی گمان يكى از بنيادىترين انديشههاى مولانا، انسانشناسى اوست. انسانشناسى او هم مبتنى بر روانشناسى است و هم مبتنى بر اخلاق. مولانا وجود آدمى را به جنگلى انبوه و بىپايان تشبيه مىكند كه پيچيده و لايه در لايه است. انسان، علت غايىِ خلقت جهان است و حقيقت آدمى، انديشه و بينش است. در انديشهى مولانا انسان، به ظاهر ناتوان و بهباطن نيرومند است.
خارِ دل را گر بديدى هر خَسى؟
دست، كى بودى غَمان را بر كسى؟
دفتر اول، 153
بيشهيى آمد وجودِ آدمى
بر حذر شو زين وجود، ار زآن دمى
در وجودِ ما هزاران گرگ و خوك
صالح و ناصالح و خوب و خَشوك
دفتر دوم، 7-1416
اى برادر، تو همان انديشهاى
مابقى تو استخوان و ريشهاى
دفتر دوم، 277
تو نهيى اين جسم، تو آن ديدهيى
وارهى از جسم گر جان ديدهيى
آدمى ديد است، باقى گوشت و پوست
هرچه چشمش ديده است آن چيز اوست
دفتر ششم، 2-811
ظاهرش را پشّهيى آرد به چرخ
باطنش باشد محيط هفت چرخ
دفتر چهارم، 3767